بچه ها سلاااام! عاقا چه حالی میداد این یه ماهه رو رییس جمهور قبلی برمی گشت و ساعت اداره ها رو میکرد ساعت 9:00 تا 13:00 بعدش ماه رمضون که تموم میشد دوباره دولت رو تحویل میداد! اصلاً میشه من از همین جا عید سعید فطر رو بهتون تبریک بگم تموم شه ؟؟؟!!!!!!! ولش کن بابا! عاقا یه ماجرایی رو براتون تعریف میکنم!!! بچه ها تو این ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم اسامی آدمهای درگیر در موضوع اورده نشده و در گفت و گویی هم که میخونید یک جا مضمونِ جمله ی گوینده به خاطرم مونده ولی باقی گفت و گو عین اتفاقیه که افتاده: سالِ گذشته ، برای استخدام در یکی از اداراتِ دولتی ، به جلسه ی گزینش دعوت شدم. وقتی به اتاقِ دایره ی گزینش رسیدم ، مردِ مسنی را دیدم با چهره یی که همه ی گزینشی ها دارند. جلسه با تأخیرِ نیم ساعته یی شروع شد. منتظر موندم تا ناهارش را جلوی من بخوره. بعد که تموم شد ، کاغذهایی را از کشوی میزش درآورد که مشخص بود قبلن توسطِ بازرس های گزینش پُر شده. همان سوالایی که از در و هم سایه و دوست و آشنا می پرسند. کاغذها را جلواش گذاشت. اول سوال های شرعی را پرسید ، بعد رفت سراغِ اعتقادات و رفتارهام. آخرین راه پیمایی یی که رفتی ، کی بوده؟ تا به حال راه پیمایی نرفتم. هیچوقت. چرا؟ چون توی خونه که هستم ، آدمِ مفیدتری ام. یعنی نماز جمعه و جماعت هم نمیری؟ خیر. نرفتم. حتا یک بار. با تعجب به کاغذها نگاهی انداخت و دوباره پرسید: هیچ وقت مسجد نرفتی؟ برای مجلسِ ختمِ دوستان و اقوام رفتم. ولی برای خوندنِ نماز ، هیچوقت. باز کاغذها را زیر و رو کرد. دلش تاب نیورد و پرسید: اما کسایی که گفتن شما رو هر روز توی مسجد میبینن ، آدمهای دروغگویی نیستن. مثلن؟ اسم نبرد. شغلها و سِمَت هاشون رو گفت. همه از مسولین یا دوروبری های مسوولینِ مسجد و بسیجِ محل بودند. دورادور میشناختمشون. گفتم: دوستان لطف کردن. حتمن فرضشون این بوده که بنده به دروغ میگم آدمِ مسجد رویی هستم. ولی اینجور نونها از گلوم پایین نمیره!! لقمه نانی که از ناهارش مانده بود را خورد و باز پرسید: بعضی از کسایی که گفتن شما رو مرتب توی نماز جمعه دیدن ، بنده شخصن میشناسم. اهلِ دروغ نیستن. اگه نماز جمعه یا جماعت میرین ، راستشو بگین. ریا نمیشه. نقل به مضمون. خندیدم: دروغ نمیگم ؛ قربان!... هیچ وقت نرفتم. بعدها که با دوستانِ مسجد رُوْ و در و همسایه برخورد میکردم ، میشنیدم چنان از من تعریف کردهاند که انگار اویسِ قَرَنی یا سلمان پارسی بغل دست شان زندگی میکنه! در این روزهای ماهِ رمضان که مسایلِ دینی برای خیلیها مهم میشه ، تجربه ی خودم رو به عنوانِ یک آدمِ ساده ، خدمتِ دوستان عرض میکنم: من نه شهره به دین داری ام ، نه ریخت و قیافهام به بچه مؤمن ها میخوره. نه یک رکعت نماز جلوی کسی خواندهام ، نه یکخط قرآن کسی از من شنیده. نه دینِ کسی را مسخره کردم ، نه سعی کردم کسی را از دین به در کنم. از هر مسلکی ، بهترین دوستان رو دارم و سوگند میخورم خوش ترین روزم آن روزی ست که لبخندِ اطرافیانم را ببینم. سعی میکنم کم تر دروغ بگم. ولو به قیمتِ بی آبرویی ی خودم ، حاضر نیستم دلِ کسی را بشکونم یا احترامِ کسی را زیرِ پا بگذارم. هرچه هستم برای خودم هستم. به عقیدهی من ، فرقی نمیکنه که ما مؤمنیم یا نه؟ دین داریم ، یا نه؟ مهم اونه که وقتی پای آبرو و اعتبارِ ما وسط بیاد ، حتا مؤمن های شیش آتشه حاضر شن برای دفاع ازمون دروغ بگند. معتقدم در قاموسِ آدمیّت فقط سه چیز مهمه: راستگویی ، خوش پیمانی و احترامِ دیگران. همین! ضمنن ، تو اون جلسه ی چهار ساعته از تمامِ زیر و زبرِ زندهگی ام سوال شد. و من عینِ حقیقت را گفتم با علمِ به این که هرگز پذیرفته نخواهم شد. اما میدونید بعدش چه جوابی اومد؟ استخدام شود!!!
با درود بر شما
این پست شما منو خیلی تحت تاثیر قرار داد. رفتار انسان گونه ربطی به دین نداره و دین تنها وسیله ای هست که ممکنه به برخی راه رو نشون بده اونم اگه به تعصب و یک دندگی بکشه، دین وسیله ای برای جنایت و حماقت و حیوانیت میشه که مثالش این روزها زیاده...
با سپاس از پست زیباتون
بهنام
دوست من سلام!
ممنون که به من سر زدی و از اینکه مطلب این پست مورد توجهت قرار گرفته خوشحال شدم. موفق باشید.