جوانی به حکیمی گفت: وقتی همسرم را انتخاب کردم در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم دریافتم که همه زن ها از همسرم بهترند. حکیم گفت: آیا دوست داری بدانی از همه این ها تلخ تر و ناگوارتر چیه؟ جوان گفت: آری. حکیم گفت: اگر با تمام زن های دنیا ازدواج کنی احساس خواهی کرد که سگ های ولگرد محله شما از آنها زیباترند. جوان با تعجب پرسید: چرا چنین سخنی میگویی؟ حکیم گفت: چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمع کار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟ جوان گفت: آری!! حکیم گفت: مراقب چشمانت باش!!