پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک
پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک

پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک

امروز شنبه دهم مردادماه سال ۱۳۹۴

سلام به روی ماه تک تک دوستام! امروز شنبه دهم مردادماه سال ۱۳۹۴ هجری شمسی و السبت پانزدهم شوال سال ١٤٣٦ هجری قمری و Saturday  یکم ماه August سال 2015  میلادی هستش! مثل همیشه یه هفته ی شاد و پر از سلامتی براتون از خدا میخوام! ایشالا هر جا هستید خوب و خوش و سلامت باشید. همچنین امیدوارم کل هفته قبل براتون خوب و خوش سپری شده باشه و تعطیلاتش هم حسابی به تون خوش گذشته باشه. اگه بدونید امروز چقدر سخت از خواب بلند شدم! اینگاری که چسبیده بودم روی تخت!! بی خود نیس میگن شنبه خره!!! واقعاً اگه بدونید این پُست رو دارم با چه اعمال شاقه ای می نویسم دلتون برام کباب میخواد!! ایشالا اواسط روز با پُستای رنگارنگ میام خدمت تون!!!

یه عکس قدیمی از دهه پنجاه تو تهران!

یه عکس زیبا و قدیمی از آب تنی بچه های کوچیک تو جوی آب خیابون شهباز سابق و خیابون هفده شهریور فعلی تهران! دهه پنجاه! 

 

 

این تصویر، آدم رو یاد این آهنگ خدابیامرز فرهاد میندازه! 

بوی باغچه، بوی حوض!

عطر خوب نذری!

شب جمعه پیِ فانوس!

توی کوچه گُم شدن!

توی جویِ لاجوردی!

هوس یه آب تنی!

چند تا از عکسای عروسی مردونه دیشب!!

خداییش آخه این کارا چیه من میکنم؟؟؟!! دیوووونه م نه؟؟؟  ولی همونطور که بهتون قول داده بودم براتون گذاشتم چندتایی!!!

 

 

به منظور مشاهده این تصویر با سایز واقعی همین جا کلیک کنین!

 

  

به منظور مشاهده این تصویر با سایز واقعی همین جا کلیک کنین! 

 

 

به منظور مشاهده این تصویر با سایز واقعی همین جا کلیک کنین!

 

 

 

 

به منظور مشاهده این تصویر با سایز واقعی همین جا کلیک کنین!

 

 

 

ادامه دارد ....  

 

به منظور مشاهده سایر تصاویر مربوط به این پست به ادامه مطلب مراجعه فرمایین! 

 

ادامه مطلب ...

ﺣﺎﻟﺖ رو ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ!!!

از این متن دکتر الهی قمشه ای خیلی لذت بردم، تقدیمش میکنم به همه ی دوستام! اگه می خوای ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎشه، ﺣﺎﻟﺖ رو ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ!! ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ !! ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ حالشون ﺧﻮﺏ هست. ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪوﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ هستی؟ کافیه ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸوﻥ رو ﻧﮕﯿﺮی! ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ رو ﻟﻮﺱ ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮگز!! ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ رو ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کن. ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند! ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ قدرشون رو ﺑﺪون!! ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ اونا رو ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!! ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، به رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸوﻥ کن!! ﺍﯾﻨﺎ همونایی ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ رو ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮختند!! ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﺗﺎیید! اون ها ﺑﺎﺑﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ کنند! گویا ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ اونها ﺑﺪﻫﮑﺎری!! ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻫﺖ، ﺗﻮ رو ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯽ کنه ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ راضی شون نگه ﺩﺍﺭی. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ!!!

عشق آسان نمود اول ولی افتاد در زندان!!!!!!!!!!

بچه ها! سرتون رو درد نیارم، همه‌ ما حکایت عشقای طوفانی قبل از ازدواج و به گِل نشستنش بعد از جاری ‌شدن خطبه عقد، مرور زمان و عوارض زیر یک سقف نفس‌ کشیدن رو از حفظیم. به‌قول اکبر عبدی تو فیلم هنرپیشه: وقتی لیلی واسه مجنون قرمه ‌سبزی پُخت، فاتحه عشق خونده شد!!! اصلاً علمی ش رو هم که حساب کنین عشق یه فرآیند پر شور و حال هستش که عمر مفید داره و بعد از رسوندن دو طرف به ‌هم بار‌ و‌ بُنه ش رو جمع می ‌کنه و دوره آه ‌و‌ ناله‌های شورانگیز و قربون ‌صدقه ‌رفتنای پر ملات به‌ سر می ‌رسه و خدانگهدار!!!. حال اینکه  ....

 ادامه دارد ... 

به منظور مشاهده بقیه این پُست به ادامه مطلب مراجعه فرمایین!! 

ادامه مطلب ...

امروز چهارشنبه - ۷ مرداد ۱۳۹۴ !!

سلااااااام به دوستای گلم!!! بازم رسیدیم به چهارشنبه! عاقا اگه بدونین من چقدر عاشق چهارشنبه هستم بهم تبریک میگین. بعله امروز چهارشنبه - ۷ مرداد ۱۳۹۴ و الأربعاء - ١٢ شوال ١٤٣٦ و Wednesday  بیست و نُه  July سال  2015 میلادی هست! به خاطر دیروز که غایب بودم ازتون معذرت میخوام. فقط بگم که یه عالمه کار الکی داشتم! و وسطای کارام با همسرم یه سری هم به بازار بزرگ تهران زدیم و کلی تعریفی دارم واستون و حُسن ختام کارای دیروزم هم عروسی یکی از دوستام بود که تو تالار شادکام خیابون 196 غربی تهرانپارس برگزار شد و این دوستم و به عبارتی این پیر مرد دیر تصمیم به ازدواج گرفت و همسرش هم متولد 1362 هست که یه سری عکس هم گرفتم یادگاری و یه زنگ بهش میزنم اگه اجازه داد چندتاییشون رو میذارم ببینین! اوووووه خبر ندارین کیا رو اونجا دیدم!!! یه سری از دوستای قدیمیم که تو رودهن که درس میخوندیم هم بودن! و یه سری دیگه که با هم یه سفر کوه به قله توچال داشتیم و همچنین چندتایی از دوستای دبیرستانیم و غیره.. !  از حرکات موزونشون هم عکس گرفتم که همش کرکر خندس!!! واااای از رقص مازندرانی براتون بگم که چندتایی بودن که شمالی بودن و خداییش کلی مسخره بازی دروردن!! اصلاً اینگاری اینا استخون نداشتن و همش غضروف بودن!! (عاقا کدوماشون درسته؟؟؟؟! قضروف ، قزروف ، قظروف ، قذروف ، غضروف ، غزروف ، غظروف ، غذروف!!!!!!!!!!!!! بترکی بابا! چه خبره شانس اوردیم این کلمه تو امتحان نیومد!!!!!!!!)منم که قبلش کلی پیاده روی تو بازار کرده بودم اونقد معدهه خالی شده بود که همش رو جاتون خالی میوه و شیرینی ریختم توش! شام هم باقالی پلو با گوشتش خیلی بهم چسبید و جوج و کوبیده هم بود و فسنجون هم همینطور! سر میز ما که فسنجون و جوجه دست نخورده باقی موند! خلاصه جاتون خالی خیلی خوش گذشت! راستی یه شعر حدوداً چهل بیتی برا داماد با همکاری یکی دیگه از دوستام زمان مجردیش سروده بودیم و تایپ و به خودشم داده بودیم که کلی خجالت میکشید. اگه تونستم با خودم کنار بیام براتون میذارمش چون خیلی +18 هستش!! حالا ببینیم چی پیش میاد!!!

آهنگ سریال نیوزیلندی در برابر باد !!

بچه ها سلام! متن آهنگ یه سریال نیوزیلندی که تو دهه 60 شمسی پخش میشد رو یادتونه؟؟؟؟؟! تا جایی که یادمه اسمش در برابر باد بود و یه زنه توش بازی میکرد که اسمش مِری بود و من فک میکنم اون موقع حدود ده سال داشتم و عاشقش بودم و این آهنگ منو یاد عشق دوران کودکیم انداخت!! اسم آقاهه هم فک کنم جاناتان بود. بعله اینجوریاس!!.

 

  

 

 

 

 

 

 

به منظور دانلود آهنگ سریال در برابر باد همین جا کلیک کنین! 

ریشه گل!!!

توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجله های مُد نگاه می کردم. چه مانکنائی! چقدر زیبا و چقدر خوشکل بودن. زنم داشت به گلدون شمعدونی که همیشه گوشه اتاق هست ور می رفت و شاخه های اضافی رو می گرفت و برگ های خشک شده ش رو جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه ش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده م گرفته بود. زنم اونچنان سریع برگشت و نگام کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم. گلدون شمعدونی رو برداشت و روبروی من وایساد و گفتش: نگاه کن! این گلها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستن که دیروز خریدم. من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت. گلای شمعدونی هرگز به زیبائی و شادابی اونها نیستن، اما می دونی تفاوتشون چیه؟ بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشه اشاره ای به خاک گلدون کرد و گفت: اینجا! تفاوت اینجاست. تو ریشه هائی که توی خاک هستن. رزها دو روزی به اتاق صفا می دن و بعد پژمرده می شن، ولی این شمعدونی ها، ریشه تو خاک دارن و به این زودی ها از بین نمی رن. سعی می کنن همیشه صفابخش اتاقمون باشن. چرخی زد و روی یه صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه ش رو به دست گرفت. کنارش رفتم و گونه ش رو بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدونی زدم.

گاو!!!

تو یه مدرسه راهنمایی دخترونه چند سالی بود که مدیر مدرسه بودم. چند دقیقه قبل از زنگ تفریح اول، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب تو دفتر مدرسه اومد و به من گفت: با خانم ایکس! دبیر کلاس دومی‌ها کار دارم و می‌خوام درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤالایی کنم. از او خواستم خودش رو معرفی کنه. گفت: من گاو هستم! خانم دبیر بنده رو می شناسن. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می‌شون. تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میون گذاشتم. یکه خورد و گفت: یعنی چی گاو؟ من که چیزی نمی‌فهمم. از او خواستم پیش او بره و بهش گفتم: اصلاً به نظر نمی‌رسه اختلالی تو رفتار این آقا وجود داشته باشه. حتی خیلی هم متشخص به نظر می‌رسه. خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش‌آموز که در گوشه‌ای از دفتر نشسته بود رفت. مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش رو معرفی کرد: من گاو هستم! شما بنده رو به خوبی می‌شناسین، پدر گوساله؛ همان دختر سیزده ساله‌ای که شما دیروز تو کلاس، او رو به همین نام صدا زدین. دبیر به لکنت افتاد و گفت: آخه، می‌دونید… !  مرد گفت: بله، ممکنه واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشه و من هم در این مورد به شما حق می‌دم. ولی بهتر بود مشکل انضباطی او رو با من نیز در میون می‌گذاشتین. قطعاً من هم می‌تونستم اندکی به شما کمک کنم. خانم دبیر و پدر دانش‌آموز مدتی با هم صحبت کردن. گفت و شنود اونها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. اون پدر، در خاتمه کارتی رو به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه رو ترک کرد. وقتی او رفت، کارت رو با هم خوندیم. در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی اون نوشته شده بود: دکتر… عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه...!!

نون خوب خیلی مهمه!!!

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک! اشک از چشم و چارم جاری بود! درِ یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت و روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ماهی ‌تابه. برای خودش جلز و ولز خفیفی کرد که زنگ در رو زدن! پدرم بود، بازم نون تازه آورده بود، نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم! بابام می‌ گفت: نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته‌ام کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می‌گیرم. در می ‌زد و نون رو همون دم در می ‌داد و می ‌رفت، هیچ وقت هم بالا نمی‌ اومد، هیچ وقت! دستم چرب بود، شوهرم در رو باز کرد و دوید توی راه پله! پدرم رو خیلی دوست داشت، کلاً پدرم از اون جور آدم‌ هاست که بیشتر آدم‌ها دوستش دارن! صدای شوهرم از توی راه پله می ‌اومد که به اصرار تعارف می ‌کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می‌کرد باﻻ! برای یک لحظه خشکم زد! ما خانواده سرد و نچسبی هستیم! همدیگه رو نمی‌بوسیم، بغل نمی‌کنیم، قربون صدقه هم نمی ‌ریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمی‌ریم! خونواده شوهرم اینجوری نبودن، در می‌ زدن و میومدن تو. روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می‌ زدن، ....

 

 ادامه دارد ..... 

 

به منظور مشاهده بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه فرمایین!

ادامه مطلب ...

نبرد!!!

دنیای این روزها با افسانه های کودکی فرق داره! تو افسانه های دوران کودکی، برامون گفته بودن که زیبایی ظاهر و خوبیِ ذاتی انسانها یکی هست! فرشته ها زیبا بودند و خوی زیبا هم داشتند! موهای بلند و خوش رنگ ، چشمهای درشت و لبخندی که هرگز از چهره محو نمیشد! شیاطین، زشت و سیه چرده بودند با خوی کثیف و موهایی خاکستری و آشفته و چشمانی تنگ و چروکیده و برقی از شیطنت که همیشه در گوشه ی چشمانشان پیدا بود! چقدر طول کشید تا یاد گرفتیم، قواعد بازی دنیا به این حد ساده نیست! چقدر طول کشید تا یاد گرفتیم فرشته ای و شیطانی وجود ندارد! هر انسانی در اطراف ما درون خود، نبرد دائمی شیطان و فرشته را تجربه میکنه! و کم نیست مواردی که ما با نگاه و رفتار و برخورد خود ناخواسته به همکاری در آن نبرد می رویم! خواه این نبرد در ذهن دوست من باشد و خواه همسرم! خواه همکارم و خواه مدیرم!

با دیدن این تصویر یاد چی میوفتین؟؟؟؟

 

بچه ها به والدینمون محبت کنیم! ما اونقدر مشغول بزرگ شدن هستیم که اغلب یادمون میره اونا هم دارن پیر میشن!!!

اشک!!!

اشک یک درصد آب هست و نودونُه درصد احساس!!! 

 

 

 

یادمون باشه غم خودش ما رو پیدا میکنه پس بایستی دنبال شادی ها بگردیم!