پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک
پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک

پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک

حکایت پادشاه و وزیر!

بچه های این حکایت هدیه ای هست از قلب برای انسان هایی که همزیستی و دوستی و رفاقت را به سبب اشتباهی گذرا از یاد نمیبرند و گذشته ی زیباشونو در مقابل کلمات و جملات ناخوشایندی که گاها از دوستان میشنوند پاک نمیکنند تا که عزیزترین اشخاص و شیرین ترین خاطرات را از دست ندهند. گفته میشه پادشاهی  دستور داد که 10 تا سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد او را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بخورند. تو یکی از روزها یکی از وزراء رأی داد که موجب پسند پادشاه نبود برا همین دستور داد که او را جلوی سگ ها بیندازند. وزیر گفت ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنین! گفت خوب حالا که چنین است 10 روز تا اجرای حکم بِهِم مهلت بده. شاه هم به او مهلت داد. وزیر رفت پیش نگهبان سگ ها و گفت میخوام به مدت 10 روز خدمت این سگها رو به من بدی. او پرسید از این کار چه فایده ای میکنی؟ گفت به زودی بهت میگم. نگهبان گفت اشکالی نداره و وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگ‌ها، از دادن غذا و شستشوی اونا و غیره. ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید. دستور دادند که وزیر را جلوی سگ‌ها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه هست ولی با صحنه عجیبی روبرو شد و دید همه سگ ها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخورند! پادشاه پرسید با این سگ ها چکار کردی؟ جواب داد 10 روز خدمت این ها را کردم و اونا فراموش نکردند ولی 10 سال خدمت شما را کردم و شما همه اینها را فراموش کردید. پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی او داد.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.