پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک
پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک

پیک اطلاع رسانی بچه های تجارت الکترونیک

حکایت عابد و مرید او

سلام بر همه ی دوستان نازنین. صبح روز یکشنبه تون پر از انرژی مثبت و طاعات و عبادات تون هم قبول حق و دلتون شاد و لباتون پر خنده ایشالا. امیدوارم روزخوبی پیشِ رو داشته باشین. خدایا بضاعت من به قدری هست که نمیدونم در حق دوستام و آشناهام و نزدیکانم چه دعایی کنم اما میدونم که تو از حال اونا با خبری! پس بهترین ها رو براشون مُقَدَر کن، ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ تموم آشناهام ﺧﻮﺏ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﺮلباشون ﺑﺎشه برام ﮐﺎفیه. توی اﻳﻦ روز زیبا اونارو ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻬﺮبوﻧﺖ ﻣﻴﺴﭙﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻫﺪﻳﻪ، ﺳﻼمتی رو براشون ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻡ. الهی به امید تو! عرضم به خدمت تون که من مشغول زندگی خودم هستم و برام مهم نیست چگونه قضاوت میشم، چاقم, لاغرم, قد بلندم, کوتاه قدم, سفیدم , سبزه ام و غیره، همه اینا به خودم مربوطه. مهم بودن یا نبودن رو فراموش میکنم چون معتقدم روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه ست. زندگی میکنم به شیوه خودم و با قوانین خودم و با باورها و ایمان قلبی خودم. مردم دلشون میخواد موضوعی برا گفتگو داشته باشن و براشون فرقی نمیکنه چگونه هستم، هر جور که باشم، حرفی برای گفتن دارند. برا همین شاد هستم و از زندگی لذت میبرم. چه انتظاری از مردم داشته باشم؟؟؟ اونا حتی پشت سر خدا هم حرف میزنن! خوشبختی یعنی واقف بودن به اینکه هر چه داریم از رحمت خداست و هر چه نداریم ازحکمت خدا! احساس خوشبختی یعنی همین! خوشبختی رسیدن به خواسته ها نیست بلکه لذت بردن از داشته هاست. وقتی آدم هر روز همون افراد رو میبینه، اونا کم کم جزیی از زندگیش میشن و اون وقت میخوان که او هم به آدم دیگه ای تبدیل شه. اگه آدم اونطور که دیگران میخوان، نشه از دستش عصبانی خواهند شد، هر کسی فکر میکنه که میدونه دیگران چگونه باید زندگی کنند اما هیچکس برای زندگی خودش ایده ای نداره. ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ توی این روز زیبا  ﯾﮏ ﺫﻫﻦ ﺁﺭوﻡ، ﯾﮏ ﺗﻦ ﺳﺎﻟﻢ، ﯾﮏ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ، ﺭﻭﺯهای ﻗﺸﻨﮓ، ﯾﮏ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺵ،  ﯾﮏ ﺧﻮشی ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ، ﻧﺼﯿﺐ من و ﺩﻭﺳﺘﺎن و آشناهام ﮐﻦ. خدایا به حرمت رمضان چشمی گریان نباشه و قلبی شکسته نشه و همه را خوشبخت و آشناهام رو سلامت و زندگی ها آروم و تموم مریضا رو شفای عاجل بفرما. الهی ﺁﻣﯿﻦ. عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودن و آوازه ش همه جا پیچیده بود. عابد روزی به آبادی دیگه ای به نونوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نونوا به او نون نداد و عابد رفت. مردی که اونجا بود عابد رو شناخت و به نونوا گفت این مرد رو میشناسی؟ گفت نه. گفت فلان عابد بود، نونوا گفت من از مریدان اویم و دوید دنبالش و گفت میخوام شاگرد شما باشم، اما عابد قبول نکرد. نونوا گفت اگه قبول کنی من امشب تمام آبادی رو طعام میدم و عابد قبول کرد. وقتی همه شام خوردند، نونوا گفت سرورم  دوزخ یعنی چی؟ عابد گفت دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی رو نان دادی.  عزت همگی زیاد.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.