مراقبت از اعمال!!

مراقب اعمالتون باشین!  

هیچکس نمیدونه که آخرین خداحافظی چه زمانیه!! 

 

هیچ چیز و همه چیز!!!!!

وفاداری یک زن زمانی معلوم میشه که مَردش هیچ چیز نداشته باشه و وفاداری یک مرد زمانی معلوم میشه که همه چیز داشته باشه!!! 

 

 

تصمیم های بزرگ!!

ظاهراً در زندگی کمتر با تصمیم های بزرگ مواجه میشویم. آنچه تصمیم های بزرگ می دانیم عموماً تصمیمهایی کوچک با گزینه های بزرگ هستند. تصمیم های کار و زندگی عموماً انتخاب بین درست و نادرست نیستند ، یا انتخاب بین خوب و بد! که اگر بودند انتخاب درست و رها کردن نادرست چندان دشوار نبود. تصمیم های بزرگ زندگی شاید انتخابهای کوچکی بین گزینه های ساده و کمی ساده تر باشند یا انتخابهای کوچکی بین امروز یا فردا یا انتخابهای کوچکی بین الان گفتن یا بعداً گفتن یا انتخابهای کوچکی بین دو گزینه با اندکی طعم تلخ در هر دو!! بعد از هزار تصمیم کوچک، به تصمیم کوچک دیگری میرسیم با گزینه های بزرگ. بین ساده و غیر ممکن ، بین همیشه و هرگز ، بین ماندن و رفتن ، آن زمان اما دیگر انتخابی در کار نیست. دو گزینه پیش رو هستند یکی ممکن و دیگری ناممکن و ما میگوییم: این حتماً یک تصمیم بزرگ است

محمدرضا شعبانعلی

کتاب مطلق در ذهن ایرانی - دکتر آذردخت مفیدی!

آنچه در خانواده های ایرانی به خصوص طبقه متوسط به بالا ، روان آسیب شناسی عمیق در کودکان تولید می کند کمبود محبت نیست بلکه فقدان احترام است.

همین کودکان وقتی بزرگ می شوند و به سنین جوانی میرسند در عشق های تند و تیز و نامحترم ، تخریب می کنند و تخریب می شوند. عشق با نبود احترام ، به نفرت تبدیل می شود. به نام مهر با اعمال سادیستیک و تملک جویانه و کنترل های شدید به مرزهای روانی یکدیگر تجاوز می کنند و باعث نابودی رابطه می شوند. در سطوح اجتماعی ، فقدان احترام و بی مرزی و تجاوز به مرزهای یکدیگر در هر پدیده ی اجتماعی دیده می شود. از ترافیک گرفته تا روابط حاکم بر ادارات و ارگان ها. انسانی که احساس کند محترم است نمی تواند به مرزهای روانی دیگران تجاوز کند و در مقابل تجاوز به مرزهای خویش حتی به نام مهر هم ایستادگی می کند. در یک انسان و یک جامعه متمدن ، مهر در چهارچوب احترام به سمت عالی شدن بلوغ و رشد روانی سیر می کند. ایرانی از مهر ، چیزی کم ندارد به امید آن روز که افزودن احترام به این مهر قوام شخصیت و رشد او را تسهیل نماید. 

 

کتاب مطلق در ذهن ایرانی - دکتر آذردخت مفیدی!

از یادداشت های محمدرضا شعبانعلی!!

زنده ماندن یک رویداد دائمی نیست که با یک اتفاق لحظه ای به نام مرگ پایان پذیرد ، آنچه رویداد دائمی است مرگ است! و زندگی یک اتفاق لحظه ای است!! هر لحظه تصمیم میگیریم که آن لحظه را زندگی کنیم یا مردگی ، هر لحظه که کاری خلاف عادتمان می کنیم ، هر لحظه که دوستت دارم را به ترس و مصلحت پنهان نمیکنیم ، هر لحظه که رنگ و طرحی را میپوشیم و میخریم که قبلاً نپوشیده ایم و نخریده ایم  ، هر لحظه که مسیر متفاوتی را برای رفتن به محل کار انتخاب میکنیم ، هر لحظه که از چیزی دلگیر میشویم اما محکم و جدی لبخند میزنیم ، هر لحظه که کاری میکنیم که ضربان قلبمان بالا برود و نفسمان در سینه حبس شود ، هر لحظه که تجربیاتمان را در دفتر کوچکی که در کیف داریم مینویسیم ، هر لحظه که پیام و پیامکی متفاوت برای دوستمان می فرستیم ، هر لحظه که برای کامل گوش دادن به یک موسیقی زیبا مسیر خانه را طولانی تر میکنیم ، هر لحظه که متوجه میشویم رفتگر زحمتکش محله تغییر کرده ، زندگی میکنیم!!! جز این لحظه ها ، آنچه میماند مردگی است!!!!!!

از اروین دیوید یالوم!!!

مرد متأهلی را در نظر بگیرید که به دلیل رابطه با یک زن دیگه از همسرش فاصله گرفته و چنان با او بدرفتاری می کنه که در نهایت این همسرش هست که تصمیم به طلاق می گیره. در این حال من با بر ملا کردن روش او برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت آغاز می کنم روشی که این حس را ایجاد می کنه که تحت کنترل وقایع خارجی هست. تا زمانی که او مسئولیت خود را انکار می کند دگرگونی حقیقی بعید هست زیرا به جای کنکاش در خود ، توجهش به تغییر دادن محیط معطوف است. هرگاه این بیمار مسئولیت خود را در پایان دادن به زندگی مشترکش بپذیرد و نیز بپذیرد که این او بوده که تصمیم به طلاق گرفته اونوقت توجهش را به این موضوع معطوف می کنم که چقدر از چگونگی این تصمیم گیری راضی هست. آیا با همدم سالها زندگی مشترک و مادر فرزندانش درست رفتار کرده است؟ در آینده چه پیشیمانی هایی خواهد داشت؟ و چقدر برای خود احترام قائل خواهد بود؟

 اروین دیوید یالوم

پدرم گفت!

بچه ها سلااام! عاقا من برای شعر زیر که از سروده های ملا احمد نراقی مجتهد شیعه ، نویسنده ، شاعر ، ماهر در ریاضی ، نجوم ، هندسه ، فلسفه ، و بسیاری علوم اسلامی هست با کمک دوستانم شعری تهیه کردم که میذارم اینجا که شما هم ببینین و اگه دلتون خواست نظر بدین!. 

 

 

 

پدرم ندانستی که شرایط چنین شود 

هر دلار برابر با پول خونمان شود 


کار و معامله در کسب آزاد 

خطری چون جنگ با سهراب شود 


درافتادن با دارایی و شهرداری و بدهکار 

در حکم گذر از هفت خوان رستم شود  

 

اکنون در این شرایط سخت به این باورم

که رستگار شود هر آنکه کارمند دولت شود 

 

 

هر چه هست و می ماند ، عشق است و دیگر هیچ!!

بچه ها سلااااااام! صبح روز سه شنبه تون خوش و خرم!!! بچه ها این متن رو از تو ایمیل هایی که بهم رسیده بود و به نظرم خیلی به کار میاد براتون میذارم امیدوارم که مفید باشه و خوش تون بیاد!!

عاقا میگن حرص نخورید! ناراحتی را نبلعید! همانطور که از خوردن غذای مونده و فاسد پرهیز می­ کنید از جذب کردن و بلعیدن حرف ­های مفت و مزخرف هم پرهیز کنید. نگذارین حرف­ هایی که به نظر خودتون صحیح نیست و چرند هستش ، ذهن ­تون رو خراب کنه و باعث شه که دچار تهوع فکری شین. اگر دلخورید بیان کنید و اگه می ­ترسید ، ترس ­تون رو به زبان بیارید. اگر عصبانی هستین عصبانیت­ تون رو نشون بدین. گریه دارید؟ گریه کنید. مفاهیمی مثل خویشتن­ داری و سکوت و بردباری را بگذارید کنار. ناراحتی ­ها را باید ابراز کرد و گرنه بعدها می شه کابوس!. می شه تیک عصبی!. تنگی­نفس!. خارشِ­تن!. می شود دسیسه ­چینی و بهانه ­جویی!. ناخن و لب جویدن و تند تند پاها را تکون دادن!.  نگذارید کسی اعتماد به نفس شما را خدشه دار کنه. با نگاه!. با لبخند معنی­دا!ر. با کنایه!. با حرف و طعنه!.  سعی کنید به خودتان ایمان بیارید. با خودتون صلح کنید. خودتون رو همونطور که هستید دوست داشته باشید. چهره ­تان را و اندام ­تان را!. صلح کردن با خود آغاز زندگی­ هست.  از گذشته­ فرار نکنین و اون رو بپذیرید. با خودتون مهربان باشین و اشتباهات و غفلت­ها را به خودتون ببخشید. نگذارین ظلم و جفای دیگران در گذشته از شما یک قربانی بسازه. تو نقش قربانی رفتن گاهی برای بعضی ها می­ شه همه ­ی محتوای زندگی شون. سالها در عزای خود می­نشینند و هیچ چیز هم تغییر نمی­کند.  از گذشته فرار نکنید اما در گذشته هم غرق نشید و در سوگ روزهای خوب از دست رفته ننشینید. هیچ زمانی جذاب ­تر از زمان حال نیست.  از خودتون به اندازه­ ی توانایی­ هاتون انتظار داشته باشید. سعی کنید حد توانایی ­تون رو بشناسید. بیشتر ما حد توانایی خودمون رو نمیشناسیم و به همین خاطر همیشه از حد توانایی خودمون فراتر می­ریم. ممکنه در کاری موفق بشیم اما چون از توان خودمون بیشتر مایه گذاشته­ایم ، زود دچار خستگی و دلزدگی می­شیم.  سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و ماد ر، خواهر خوب ، برادر خوب ، عروس خوب ، داماد خوب ، پدر خوب ، مادر خوب باشین. این خیلی خوب بودن­ ها عاقبت کار دست آدم می­ده. آدم گاهی میره توی نقش­ هایی که نقش واقعی­ ش نیستن و از منِ واقعی ش خیلی فاصله میگیره.  بهتره که دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خودتون تو آینه چهره ­ی کسی را ببینید که از شما سئوال می­کنه: راستی تو کی هستی؟  اگر دوست دارید ورزش کنید ، ورزش کنید. اگر هم از ورزش بیزارید ، ورزش نکنید. اتفاقی نمی­افتد.  عشق ورزیدن را در زندگی فراموش نکنید.  هرچه هست و می ماند ، عشق هست و دیگر هیچ!!

گل بی خار!!

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج       فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

غنچه از خواب پرید  و گلی تازه به دنیا آمد. خار خندید و به گل گفت: سلام! جوابی نشنید. خار رنجید ولی هیچ نگفت! ساعتی چند گذشت. گل چه زیبا شده بود! دست بی رحمی آمد نزدیک! گل سراسیمه  ز   وحشت افسرد  لیک آن خار در آن دست خلید. گل از مرگ رهید. صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید. گل صمیمانه به او گفت: سلام! گل اگر خار نداشت ، دل اگر بی غم بود ، اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود ، زندگی ، عشق ، اسارت ، قهر ، آشتی هم بی معنا می بود.

زندگی با همه وسعت خویش ، محفل ساکت غم خوردن نیست! حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست! اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست! زندگی جنبش و جاری شدن است! زندگی کوشش و راهی شدن است! از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا می داند! زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف. یادمان باشد اگر گل چیدیم ، عطر و برگ و گل و خار ،  همه همسایه دیوار به دیوار همند!!!

گل بیخوار  کجاست!

ناملایمات !!!

هم موسم بهار طرب خیز بگذرد

هم فصل ناملایم پاییز بگذرد

گر نا ملایمی به تو کرد از قـضا

خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد 

 

برگرفته از : نوشته های آرش خیرآبادی

یادمه پیش از ازدواجم ، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاد. ناگفته هم نماند خودم بدم نمیومد که او این قدر شیفته ‌ی یک آدمِ فرا واقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده! ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه ‌ی زن و شوهرهای دیگه ، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. تو اون دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی ‌مون ، چراغِ راهِ آینده ‌ی رفتارهام شده: منو باش که خیال می‌ کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی! ولی می‌بینم الآن هیچ‌چی نیستی! یه آدمِ معمولی! امروز که دقت می ‌کنم ، می ‌بینم تقریبن همه‌ ی ما در طولِ زند‌گی ، به لحظه ‌یی می‌ رسیم که آدم ‌های خاص و افسانه یی‌مون  تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شن. و درست در همون لحظه ، اون آدمی که همیشه برا‌مون بُت بوده ، به طرزِ دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد. ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش ‌مان میاد ، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابر انسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد ، از او متنفر میشیم. واقعیت اونه که همه ، آدم‌های معمولی ‌یی هستند. حتا اونهایی که ما ابر انسان می‌پ نداریم هم وقتی دست ‌شویی می‌رن ، می‌گوزن ، وقتی می‌خوابن ، آبِ دهن‌ شان روی بالش می‌ ریزه ، اونها هم دچار اسهال و یبوست می‌شن ، می ‌ترسن ، دروغ می‌گن ، عرقِ‌ شون بوی گند می‌ده و دهن ‌شون سرِ صبح ، بوی خُسفه ‌ی خَر! بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدم ، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف ، دوست داشتن بگن که مربی ‌ی ما ، آدمِ خیلی عجیب و غریبه! اولین چاره‌ ی کار این بود که از اون ها بخوام «استاد» خطاب ‌ام نکنن. چون اصولن این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم ، عنوانِ اشتباهی هست. در قدم بعد ، سعی کردم به ‌شون نشون بدم که من هم مثلِ همه‌ ی آدم‌های دیگه ، نیازهای طبیعی ‌یی دارم. عصبانی می‌شم ، غمگین می‌شم ، گرسنه می‌شم ، می ‌شاشم ، دست و بال ‌ام درد می‌گیره و هزار و یک چیزِ دیگر که همه ‌ی آدم‌ها دارن. اما به نظرم ، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگه و نذاره دیگران از او تصویری فرا انسانی و غیر واقعی بسازند: اول؛ احترام: حتا جلوی پای یک پسربچه‌ ی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش ‌تر و مهم ‌ترند. و بعد ؛ راست‌گویی! به عقیده ‌ی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌ت ر و انسانی ‌تر از راست‌ گویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ ‌ترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم. اطرافی‌ یان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ی آدم‌ های دیگر ، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم ، هرگز تصورشان از ما ، تصوری فرا واقعی نخواهد شد. این‌ها یی که گفتم ، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق ‌ها هم می‌آید. به یک دل ‌داده‌ ی شیفته باید گفت: کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی ، در خلوتش ، یک شامپانزه ی تمام‌ عیار می‌شود! تو با یک آدمِ معمولی طرفی ، نه یک ابر قهرمانِ سوپر استار!! همه‌ ی ما آدم‌ ایم. آدم‌های خیلی معمولی!!!!!!!!!

یک شعر خوب!!!!!

یک روز مجبوری بفهمی عشق ، بازی نیست

اینکه یکی می افتد از پا ، صحنه سازی نیست

جفتی که عشقت را رگارگ توی خون دارد ،

حق ش تحمل کردن عشق ِ موازی نیست !

اینکه یکی تن داده به زخم و نمی میرد ،

چیزی شبیه ژست های اعتراضی نیست !

یعنی جنون سر رفته از صبرش ، که تسلیم است

یعنی ازین تشریح ِ دائم ، هیچ راضی نیست

الکل برای شستشوی زخمها خوب است

درمان زخم ِ دل بغیر از کشف ِ "رازی " نیست

دارم شبیهت می شوم ! سرد و دم ِ دستی !

از شعله تا خاکسترش راه درازی نیست

چیزی برای باختن باقی نمی ماند

وقتی" وفاداری " بجز لفظ ِ مجازی نیست

قانون ِ دیجیتالی ِ تنظیم با بازار !

به "عدل " ، این سنگ ِ ترازو هم نیازی نیست

با هر سختی ، آسانی است !!

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا

 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا